loading...
:: رایتینگز ::
سخن اول
"رایتینگز" اولین سایتی است که با هدف در اختیار گذاشتن تمامی متن های مورد نیاز بصورت آسان، طراحی شده است که این امکان را برای کاربر فراهم می کند که تمامی متن های مورد نیاز خود را در این سایت بیابد و دیگر نیازی به جستجوهای مختلف و زمان بر در موتور های جستجو نخواهد بود.
خواهشمندیم که نظرات،انتقادات و پیشنهادات خود را جهت هر چه بهتر و پربارترشدن سایت با ما درمیان بگذارید.
مسعود صالحی بازدید : 154 پنجشنبه 25 خرداد 1396 نظرات (1)
🔸سازمان آتش‌نشانی:

🔹آتش سوزى ساختمان پامچال ظاهراً به دليل اتصال كابلهاى برق و انفجار خفيف تابلوبرق در طبقه اول برج بوده است.

🔹آتش برج پامچال ۶ چیتگر تهران با تلاش آتش‌نشانان خاموش شد.
مسعود صالحی بازدید : 150 پنجشنبه 25 خرداد 1396 نظرات (0)
🔸برج ۲۰ طبقه پامچال در دریاچه چیتگر دچار آتش سوزی شد

🔹حریق در طبقه اول برج رخ داده است.

🔹 آتش نشانان مشغول خارج کردن ساکنان هستند

🔹نیروهای آتش نشانی به همراه خودرو تنفسی، تانکر آب، بالابر و تشک نجات در محل حاضر هستند.
مسعود صالحی بازدید : 0 پنجشنبه 25 خرداد 1396 نظرات (0)
🔸در دیدار فرماندهان ارشدنظامی عراق و سوریه مطرح شد:

🔹دوام همکاری‌های نظامی و امنیتی، به‌نفع دو کشور برادراست.

🔹استمرار همکاری‌ها، مانع ازنفوذ عناصر تروریستی به‌خاک دو کشور می‌شود.
مسعود صالحی بازدید : 186 پنجشنبه 25 خرداد 1396 نظرات (0)
🔸 شهید حسن عشوری اولین شهید گیلانی وزارت اطلاعات که در درگیری امروز با تروریست‌ها در چابهار به درجه رفیع شهادت نائل شد.
مسعود صالحی بازدید : 133 پنجشنبه 25 خرداد 1396 نظرات (0)

🔸 حمله تروریستی در پایتخت سومالی

🔹 پلیس سومالی از یک انفجار انتحاری، تیراندازی و گروگان‌گیری در رستورانی در «موگادیشو» پایتخت این کشور خبر داد.

🔹 پلیس سومالی معتقد است ۴ عضو گروه تروریستی «الشباب» در این رستوران حضور داشته و مردم داخل آن را به گروگان گرفته‌اند.

مسعود صالحی بازدید : 104 پنجشنبه 25 خرداد 1396 نظرات (0)

🔸 سید کامل تقوی نژاد رئیس سازمان امور مالیاتی کشور:

🔹 بر اساس فرمول جدید مالیات بر ساخت و سازها مسکونی، اولین فروش واحدهای مسکونی نوساز متناسب با طبقه بندی سازنده ها مشمول پرداخت مالیات معادل ۱۵ تا ۲۵ درصد سود حاصل از فروش خواهد بود.

🔹 فرمول جدید دریافت مالیات از ساخت و اولین فروش واحدهای مسکونی نوساز شامل ساختمان هایی خواهد شد که از ابتدای سال ۹۵ پروانه ساختمانی برای آن ها صادر شده است.

🔹 بر اساس این مصوبه ساختمان های ساخته شده در شهرهای زیر ۱۰۰ هزار نفر جمعیت از پرداخت این مالیت معاف هستند.

🔹 میزان سود حاصله از ساخت و ساز مسکن برای سازنده ها، ملاک تعیین مالیات در زمان اولین فروش واحدهای مسکونی نوساز خواهد بود.

مسعود صالحی بازدید : 96 پنجشنبه 25 خرداد 1396 نظرات (0)
مارتین لوتر پدر جنبش اصلاح دینی
13 جون مارتين لوتر با ازدواج خود قانون ممنوعيت ازدواج كشيش ها را شكست

#مارتین_لوتر، در ۱۰ نوامبر ۱۴۸۳ در آیزلبن آلمان بدنیا آمد کشیش متجدِد و یک تجدیدنظرطلب مذهبی بود. او یکی از تاثیرگذارترین شخصیت‌ها در تاریخ آیین مسیحیت و از پیشوایان نهضت اصلاحات پروتستانی به شمار می‌رود.وی بسیاری از تشریفات کلیسای کاتولیک را زائد اعلام داشت و با اصلاحات خود پیروان فراوان یافت به گونه ای که پروتستان مذهبان (پیروان آموزشهای لوتر و کالون فرانسوی) در چند کشور و ازجمله در ایالات متحده اکثریت دارند.

یکی از اصلاحات لوتر آزادکردن ازدواج کشیش ها و منع بخشودن گناهان افراد از سوی کلیساها پس از اعتراف و احیانا با پرداخت پول و اعانه بود.
لوتر می گفت که منع ازدواج یک مرد [کشیش] و نیز نامشروع خواندن طلاق و ازدواج مجدد عملی مغایر منطق، آزادی [حق انسان] و نظم طبیعت است. مگر می شود دو نفر (زن و شوهر)را که نمی خواهند باهم باشند مجبور به ادامه زندگی مشترک کرد، این اجبار نوعی مجازات بسیار شدید، بدون ارتکاب جرم است.
#مجموعه_شخصیت‌های_تاثیرگذار
#تاریخ #پروتستان #مصلح_دینی
مسعود صالحی بازدید : 168 پنجشنبه 25 خرداد 1396 نظرات (0)
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، هاینریش ریت‌مولر، رئیس اتحادیه‌ ناشران و کتابفروشان آلمان در همایشی با عنوان «روزهای کتاب» که در برلین برگزار می‌شود از انتخاب اتوود به عنوان برنده‌ جایزه‌ این اتحادیه خبر داد.

به گفته‌ی او، اتوود در آثارش همواره درک سیاسی و حساسیت بالای خود را نسبت به تحولات و جریان‌های نامحسوس و خطرناک به نمایش گذاشته است. اتوود در اوایل سال جاری میلادی همزمان با انتخاب دونالد ترامپ به عنوان رئیس‌جمهور جدید آمریکا نسبت به ظهور دیکتاتوری در کشور لیبرال آمریکا هشدار داده بود.

او گفته بود تصور عمومی بر این است که پیشرفت را خطی صاف در نظر می‌گیرند که همیشه رو به بالاست. «شما می‌توانید فکر کنید که لیبرال دموکرات هستید اما ناگهان صدایش درمی‌آید که هیتلر آلمانی هستید.»

به گزارش خبرگزاری فرانسه، رئیس اتحادیه‌ ناشران و کتابفروشان آلمان همچنین گفته است «انسان‌دوستی و عدالت‌خواهی به نگاه مارگارت اتوود شکل می‌دهند.» و آنها را با قدرت زبانی و ادبی روایت می‌کند.

اتوود سال 2000 میلادی برای نوشتن رمان «آدمکش کور» توانسته بود جایزه‌ بوکر را به دست بیاورد. این رمان را شهین آسایش به فارسی ترجمه ونشر ققنوس چاپ کرده است.اتوود در این رمان، زندگی خانواده‌ای را روایت می‌کند که ‌ جنگ‌ آن‌ها را آواره می‌کند، در روایتی موازی دیگر مردی‌ ناشناس‌ برای‌ زنی‌ ناشناس‌ به‌ روایت‌ داستانی‌ سوررئالیستی‌ نشسته‌ است‌. هر دو داستان‌ در بزنگاهی‌ باهم‌ ترکیب‌ می‌شوند و «آدمکش‌ کور» را پدید می‌آید.

همزمان با انتخاب ترامپ در مقام رئیس‌جمهوری آمریکا، ​رمان «سرگذشت ندیمه» نوشته‌ مارگارت اتوود بعد از سی و دو سال که از انتشارش می‌گذشت در صدر پرفروش‌های کتابفروشی آنلاین آمازون قرار گرفت.این رمان را در ایران سهیل سُمی به فارسی ترجمه کرده و انتشارات ققنوس منتشرش کرده است.

«سرگذشت ندیمه» سال 1985 منتشر شد و در زمان انتشارش برنده‌ی جایزه علمی تخیلی آرتور سی‌کلارک شد. با این حال اتوود آن را رمانی علمی تخیلی نمی‌داند.اتوود در رمانش وضعیتی از آمریکا را روایت می‌کند که پس از ترور رئیس‌جمهور امریکا در کشور یک وضعیت فوق‌العاده اعلام می‌شود و به این بهانه بسیاری از آزادی‌های فردی لغو می‌شود.

او درباره‌ی رمان «سرگذشت ندیمه» گفته است مطالعاتش درباره‌ی آمریکای قرن هفدهم و ارزش‌های بین گروه‌های مذهبی موسوم به پیوریتان‌ها که در انگلستان قرن 16 و 17 میلادی قدرت داشتند الهام‌بخش او بوده‌اند.

آثار مارگارت اتوود 77 ساله به بیش از ۳۰ زبان ترجمه شده‌اند و از او همواره به عنوان یکی از گزینه‌های دریافت جایزه‌ی نوبل ادبیات یاد می‌شود. جایزه‌ جایزه صلح ناشران آلمان سال ۱۹۵۰ میلادی بنیان گذاشته شد و هر سال به یک چهره‌ی ادبی یا فرهنگی تعلق می‌گیرد و از معتبرترین جوایز ادبی و فرهنگی آلمان به شمار می‌رود. مبلغ جایزه‌ی صلح ناشران آلمان ۲۵ هزار یورو است که پس از پایان نمایشگاه کتاب فرانکفورت در محل کلیسای پاول در این شهر اهدا می‌شود.

«عروس فریبکار» ترجمه شهین آسایش، و «اوریکس وکریک» ترجمه سهیل سُمی از دیگر آثار این نویسنده مطرح به فارسی است.«پنلوپیاد» اثری دیگر از این نویسنده به ترجمه طهورا آیتی در نشر نی چاپ شده است.


دو سال نوید کرمانی، نویسنده‌ی ایرانی ـ آلمانی برنده‌ی این جایزه شده بود. ناشران آلمان از او به عنوان یکی از مهم‌ترین صداها در جامعه‌ی معاصر آلمان یاد می‌کنند.

هرمان هسه (۱۹۵۵)، آسترید لیندگرن (۱۹۷۸)، ماریو وارگاس یوسا (۱۹۹۶)، یورگن هابرماس (۲۹۹۱)، اورهان پاموک (۲۰۰۵) و سوتلانا آلکسیویچ (۲۰۱۳) از برندگان سرشناس این جایزه بوده‌اند.
مسعود صالحی بازدید : 579 پنجشنبه 25 خرداد 1396 نظرات (0)
رمان #یک_زن_وقتی_که

قسمت سوم
- برو اطلاعت کسب کن ولی تا کسب کنی تموم آمپولارو میشکنم حتی خوتو جلوی چشمم آتیش بزنی،بکشی من یه یک قرونی کمکت نمیکنم بعد می تونی بری کلیه اتو بفروشی که فوق فوق با پول کلیه ات می تونی هفت هفته مادرتو داشته باشی ،بعدش میتونی بری تو خیابون هروز با یکی شاید ته هفته بشه یه پول....
(از جابلند شدم اولین چیزی که جلو دستم بودوبرداشتم وپرت کردم طرفش وصاف خوردبو کنار شقیقشو درجا افتاد...
چشمامو تا جایی که جاداشت بازکرده بودم ،انگار سطل آب سرد رو سرم ریخت،عرق سرد بین دو کتفم سرخورد روکمر،تپش قلبم تو گوشم می زد(بوم ،بوم،بوم.....تو کشتیش ،توکشتیش،مرد؟!....کشتمش....مرده؟!مرده؟!....
پشت زانوم خم شد با زانوخوردم زمین دستام می لرزید ،قلبم داشت از تو دهنم در میومد،چنگ هاب بغض گلومو می فشرد. تازه دیدم با جا چسبی زدم تو سرش این همه اثاث رو میز لا مصبشه،جا چسبی رو چرا برداشتم ؟ فقط مونده بود قاتل بشم با زانوهام خودمو کشوندم طرفش ،رو زمین افتاده بود،پیشونیش خون خالی بودتا خونو دیدم جیغ کشیدم وبا گریه رفتم طرفشو سرشو تو بغل گرفتم وضجه زنان گفتم:

- کاوه .....کاوه تورو خدا بگو زنده ای کاوه جان ....خدایا غلط کردم....کاوه وای چه خاکی توسرم بریزم کاوه....دستام به شدت می لرزیدوانگار فلج شده بودکف دستام خونی بود جیغ کشیدم ودستموبا پهلوهام پاک کردم می خواستم نبضشو بگیرم اما هرکاری می کردم نمی فهمیدم. صدای هق هقم تو اتاق مثل زنگ ناقوس بود تو گوشم ...
تلفن وکشیدم پایین وشماره 110وگرفتم تا وصل شد گفتم:
من....من....من کشتم، من آدم کشتم ....بیایید....
- خانم !خانم شما کی هستید؟کی و کشتید؟
- من نوا نعمتم.....دکترکاوه کامیابو کشتم....بیاید...بیاید....
- کجا هستید؟
- خیابون ولیعصر ساختمون پزشکان طبقه سوم واحد شش.....)
- خانم....خانم بهشته اکرمی
ازخاطرات بیرون اومدم از روی صندلی بلند شدم قلبم میکوبید وگفتم:
- بله؟!
- تشریف ببرید داخل
کیفمو تو مشتم گرفتم ،نفسم وتو سینه حبس کردم ورفتم طرف در تقه ای به در زدمو نفسموآزاد کردم وزیر لب (بسم الله)گفتم .
- بفرمایید...(صدای خودشه صداش تو گوشم پیچید)
(نواکوچولو!)
درو باز کردم سرش پایین بود وداشت یه چیزی رو می نوشت...قامتش همون قامت بودچهارشونه گیش توی روپوش سفیدش کاملا مشخص بود،موهای مشکی ای که با ترفندی خاص همه رو به سمت بالا داده بود وتارو پودش خیلی مجذوبانه در هم فرو رفته بودن ومدل شیکی رو تشکیل داده بودن ،سر بلند کرد همون صورت بیضی ،همون پیشونی متناسبش،ابروهای مرتب، چشمای خیلی معمولی حتی مژه های معمولی اما نگاه شیطون ،متهنج وجذاب،لعنت به نگاه تو کاوه چشمات قاب ورنگ خاصی نداره ولی نگاهت هزارتا حرف با آدم می زنه،یه بینی ایتالیایی گونه ها وکناره های فک که تراش خورده بود وبه جای اینکه ازون مرد خوشگل یا جذاب بسازه یه مرد با چهره ای خاص ساخته بود که بیشتر میشد از چهرش به عنوان یه مرد با میمیک صورتی که فتوژنیکه یاد کرد ولب ها...(نگاه به لبهاش دوختم ،گرمای لبشو رو لبم حس کردم،قلبم هری ریخت،صدای قلبمومی شنیدم....)
- خب تا صبح وایمیسید اونجا منم بشینم نگاهتون کنم؟

سلام....(نباید منو بشناسه ،بشناسه همه ی حرفام دروغ میشه)
- علیک سلام خانم بفرمایید؟! (چشماشو ریز کرده بودتا دقیق ببینتم با لکنت ولهجه ی خاص خاله نیکول وماما گفتم(
- من بارای(برای)آگاهی توی روزنامه اتان آمدم
پوزخندی زدوگفت:ارمنی هستی؟
- نه
- این لهجه پس چیه؟ اداته؟
- نه
- چی نه نه نه ...
- من افغانی هستم یه دورگه ی اکراینی افغانی
یکه خورده نگام کردوجدی گفت:
- روبند چرا زدی؟!
- چوونکه،در آیین من زنان می پوشانند صورتشان را...
- تو لهجه ات افغانی نیست چرا اینطوری حرف می زنی؟
- بیشتر اکراینیه...
- اکراین زندگی می کردی؟
- افغانستان آما پدر مرد من با مادر آمد ایران..
- پوزخند از خنده زدوگفت؟
- چند وقته آمد ایران؟..
- هفت ماه
- روبندتو بزن کنار...
- نه نمی شود
- یه نظر حلاله

سرمو تکون دادم وگفت:
- من باید ببینمت چطور آدمی هستی

ادامه دارد...

نویسنده :#نیلوفر_قائمی_فر

نویسنده رمان های:
شیطان یا فرشته
قشاع
زحل
مسعود صالحی بازدید : 0 چهارشنبه 24 خرداد 1396 نظرات (0)

رمان #یک_زن_وقتی_که

قسمت دوم
از حرفاش مو به تنم راست شد،بغض چنگالشو تو گلوم فرو کرده بودوگلوموبه حصار خودش درآورده بود با دست چپش کمرمو گرفت،محکم وخشن....تنم کاملا باهاش مماس شد....دستمو روی قفسه ی سینه اش گذاشتمو خواستم هولش بدم،حرصم گرفته بود،جفت دستامو توی دست راستش گرفت وگفت:حالا تقلا کن.....آهان....بیشتر،بیشترنواکوچولو....
جیغ زدم:ولم کن آشغال عوضی، تو پسردوست صمیمی بابامی،تو پسر عمو کامیابی من به تو اعتماد داشتم چطور می تونی با من اینطوری کنی ولم کن....حاضرم کلیه هامو بفروشم به تو تن ندم کثافتتت....
کاوه با هیجان گفت:
- گریه کن...برام گریه کن تاولت کنم....
- خفه شو حروم زاده.....
- حروم زاده تویی نوا کوچولو وگرنه الان تو بغل من نبودی ور دل بابابشیرت بودی وننه حونت هم کنج بیمارستان نبود....
کلمه ی بیمارستان هزارو بیست بار از پرده ی گوشم عبور کرد، حال مامانم بهم خورده،مامانم ،مامانم،من اون همه ذلتو کشیدم که مامانم خوب بشه.کتک خوردم،زیر دستای کثیف بهرام رفتم که به پول وارثم بتونم برسم ومامانمو نجات بدم.حال مامانم بد شد.....
- ماما....ماماکجاهست؟!
- ماما جون بیمارستان،همینطوری هم پول خرجش داره میزنه بالامیخوای صدای خاله نیکولتوبشنوی که بهم زنگ زده بود؟!
- کمرمو ول کزدولی هنوز دستام تو دست راستش بود گوشیشواز توجیبش درآوردومکالمه ی ضبط شده اشونو شنیدم
- الو....الو....
- بله بفرمایید؟!
- آقای دوکتر کامیاب؟!
- بله خودم هستم بفرمایید ؟!
-من نیکول هستم خاله ی نوا نعمت،منشیتون.
- بله سلام حال شما خوبه؟

- راستش نه ،اگرمجبور نبودم با شوما تاماس(تماس) نمی رفتم،کاتوشیا مادر نواحالش کیلی(خیلی) بد شده آوردمش تهران ،الان تو بیمارستان....
(قطع کردوباچشمای پراشک نگاش کردمو با هیجان نگام کردوگفت:
- جااااان، قوربون این چشمات برم....
- چرا قطع کردی،ماماکدوم بیمارستان؟!
کاوه گوشی رو تو جیبش گذاشت وتقلا کردم که گوشی رو از تو جیبش بگیرم ولی مانعم می شدبا گریه وجیغ وحرص گفتم:
- مامانم کجاست؟!
کاوه- سیس ،سیس ....(منو دوباره تو بغلش کشیدوتوحصاردستش ، ودستشو دورم قلاب کردو تو گوشم گفت:)
- می خوای بری پیشش؟....(با گریه گفتم:)
- ماما مریضه.....(با شوروهیجان گفت)
- جااان ،ببینمت ....(اومد برم گردون باجیغ وحرص گفتم:)
- آشغال عوضی ماد ر من مریضه تو به فکر ه.و.س کثیفتی....
(یهو یهو هولم داد به عقبوبا ضرب با باسن خوردم زمین ،باتردی وموهای پزیشون نگاهش کردم،نفس نفس میزدم، صورتم خیس اشک وعرق بود. اشک روی گونه اموبا پشت دستم پاک کردم،کمرم وباسنم ذوق ذوق می کرداز ضرب فرود اومدم روی زمین ،اومد بالاسرم از بالاسرم نگام کردفخرفروشانه وقدرتمندومغرورگفت:
- هفت روزه مادرت بیمارستان،صورت حساب بیمارستان تا سه روز قبل هفتصدوسی ونه تومن بودوتموم اون آمپول های روزمیزوباید هفته ای یک بار تزریق کنه،روی اون میز شش تا آمپول هست،شش هفته زندگی مادرت تضمین میشه،کمتر درد میکشه می تونی راحتیشو ببینی خم شدصورتشونزدیک کردوگفت:
- عمرمادرت برای شش هفته تودست منه....(با عجله وتندوباحرص گفتم:)
- دست تو نیست دست خداست
- ولی می بینی که خداسپرده دست من...
- تو یه عوضی ای ....
موهامو از پشت گرفت تو دستش با جیغ کشیدم،گردنم عقب کشیده شد،صورتشو نزدیک تر کردوگفت:

- اگر با من باشی مادرت زنده می مونه،خرج بیمارستان ودرمانش با من، ولی اگه قبول نکنی تموم اون آمپولا جلوی چشمت یکی یکی میشکنه....
- حاضرم کلیه اموبفروشم ولی با تو نپرم ،زیر لحاف تو نرم...
- مگه قرار لباس بفروشی که سریع مشتری پیدا کنی ؟تا توآزمایش بدی تا مشتری دست به نقد پیدا کنی تا عمل کنی و برسونی به مامانت ،مادرت هفتا کفن پوسونده....
(با حرص وخشم جیغ زدم:)
-خفه شو،خفه شو کثافت....
موهامو ول کردوبرخاست وگفت:
- باشه خودت خواستی ،برو کلیه اتو بفروش...
به سمت میز رفت ه آمپول یه آمپول برداشت به آمپول نگاه کردوگفت:
- این هفته ی اول...( آمپولوپرت کرد طرف دیواروخردوخاکشیر شد. )
تنم یخ کرداز کارش،آمپول دومو برداشت وگفت:
- الان مامانت فقط چهارهفته دیگه زنده می مونه ...(از هول قدرت تکلمم انگار افت کرده بود با حرص بازانو خودمو کشیدم وگفتم:
-تو از بی اطلاعی من داری سواستفاده می کنی...

ادامه دارد...

نویسنده :#نیلوفر_قائمی_فر

نویسنده رمان های:
شیطان یا فرشته
قشاع
زحل

مسعود صالحی بازدید : 263 چهارشنبه 24 خرداد 1396 نظرات (0)

رمان #یک_زن_وقتی_که

قسمت اول
چشمم رو تابلوی اسمش خشک شده بود باورم نمی شد تقدیر بامن این کارو کرده باشه! باید برم یا بمونم ادامه بدم به خاطر..... به خاطربچه ام! بند دلم پاره شد.......بچه ی من ؟! الان داره چیکارمیکنه؟؟!...باورم نمی شه قرار برم پیشش،حتی خاله نیکول نذاشت ببینمش وبردش..خدایا جواب دلتنگی هامو داری میدی ممنون.....ممنون
دستام چه قدر می لرزه ..به دستام که از شدت سرما نوک انگشتام گزگز میکرد نگاه کردم.انگشتای باریک وضعیفم سرخ بودن،دارم میرم پیشش ....قلبم هری ریخت ...تمومه صحنه های زندگیم اومد جلوی چشمم،اون روزی که کنار گوشم گفت:
- پول داروهای مادرتو می خوای؟! پول درمانشو؟؟ (ومن زل زده بودم توچشمش ومستاصل نگاش میکردم،قلبم می لرزید از جمله هایی که قرار بود بشنوم با اون چشمای شیطونش بهم می فهموند که حدسم پر بی راه نمی گه.....دورم چرخی زدوقدوبالامو با نگاهش اندازه گرفت وزیر لب نجوا کرد:
- نوا!نوا،نوا،نوا،نوا.....آخ آخ آخ ..آدم یه بابای پولدار داشته باشه ولی چون بچه ی معشوقه اش باشه از پول ومایه محروم باشه خیلی درد داره مگه نه؟! نوا من موندم بابات چطور یه زن روسی بور وخوشگلو می ذاره میره دنبال یه زن چاق غرغروی نق نق بیل مز،البته به قوا خودشون اللللللله اکبر!!
- کاوه چی می خوای؟!
- کاوه چی میخوای ؟!!!!!کاوه که چیزی نمی خواد (درست پشت سرم ایستاده بودوتوگوشم حرف می زد لبشو چسبوند به گوش چپم،دم وبازدم دهنش به گوشم می خورد، آهسته دستشو به کمرم گرفت،تمومه بدنم منقبض شد وخودمو صاف کردم وخواستم دستشو از دوطرف کمرم بکشم پایین که محکم تر دو طرف کمرموگرفت ومنوکاملا تو بغلش کشیدوبعد جفت دستاشو دور بدنم حصار کردوشالم از سرم بااین حرکت جهشی ومتهنجش افتاد،بوی تلخ وخنک ادکلنشوتا ته نای وریه هام فرورفت،صورتشو آورد نزدیک پیشونیمو به شقیقه ام چسبوندوزمزمه کرد:
- نواکوچولو دختر معشوقه ی غیابی مهندس (بشیرنعمت)،بابات بیرونت کرده از ارث ومیراث ودخل وخرجم خبری نیست،مادر خوشگلتم که ام اس داره وداروهای گرون ونایاب ،فکرمیکنی با منشی بودن من،خرج آمپول هاشو درمیاری ؟...(باوحشت تند تند گفتم:)
- کاوه به خدا به بابات میگم......
محکم ترگرفتتم وگفت:
- چی کار میکنی؟
با استرس ومستاصل گفتم:
- کاوه، کاوه من نوام آخه این چه پیشنهادی....(پرید وسط حرفموسریع گفت:)

- چه پیشنهادی؟!هوووم؟!
- کاوه من اهلش نیستم .
کاوه- اهل چی؟!
- می خوای خودم بگم که پس فردا بگی تو خودت پیشنهاد دادی؟!تورو میشناسم.
کاوه خندیدوصورتمو بوسید،صورتمو عقب کشیدو تقلا کردم با آرنجم به شکم سفتش فشار آوردم که عقب بره ولی زورم نمیرسید با حرص جیغمو از میون دندونام خارج کردم وکاوه خندیدوگفت:
- نهایت زورت همینه نوا کوچولو؟!
جیغ زدم:کاوه؟!
- آآآا! پس نهایت صدای نازکتم این جیغه......
- ولم کن عوضی.....
(یهو ولم کردنفس زنان برگشتم ،عقب رفتم ونگاش کردم،لبخندی کوتاه وسرد زدوگفت:)
- پس نمی خوای که مادرت درمان بشه هان؟!نمی خوای داروهاشو؟!
نفس زنان با وحشت نگاهش کردم. هنوز جای عمل بهرام خوب نشده این چی میگه همش شصت وهفت روزه پیشش کارمیکنم رم کرده لعنتی!! به طرف میزش رفت واز کشوش یه نایلون پر آمپول درآورد.
چشمام به آمپولا خشک شد ، اینا همون داروهای حیاتی (ماما)بودن. یکی از آمپولارو برداشت وگفت:

مسعود صالحی بازدید : 122 سه شنبه 23 خرداد 1396 نظرات (0)
رمان : #حرمت_عشق
نویسنده : #یاسمن_عزیزی
ژانر : #عاشقانه #تلخ
عشقی پر از دردسر ، بچه بازی های عشق ، نادیده گرفتن نیمی از خودت و سرانجام عاقبتی تلخ…
دانلود فرمت اندروید و پی دی اف در ادامه مطلب
مسعود صالحی بازدید : 73 سه شنبه 23 خرداد 1396 نظرات (0)
ثر اصلى هایدگر که اوج کار فلسفى او به شمار مى رود هستي و زمان (sein und zeit) نام دارد که در سال ۱۹۲۷ به چاپ رسید. این کتاب در فاصله کمى به عنوان یک اثر مهم در فلسفه شهرت پیداکرد. ریچارد کرونر که همکار #هایدگر درگروه فلسفه دانشگاه فرایبورگ بود، درباره این اثر مى نویسد: اگر این نکته را درنظر بگیریم که در دنیاى دانشگاهى و آکادمیک آن دوره، فلسفه تقریباً منحصر به معرفت شناسى، منطق، اخلاق و زیبایى شناسى بود پى خواهیم برد که هایدگر با چه شجاعت و اعتمادبه نفسى اعلام کرد که چنین بخش بندى اى در فلسفه حق اساسى ترین و اصیل ترین مسأله فلسفه را ادا نمى کند. به تأکید او این مسأله عبارت بود از مسأله هستي (Being) نامنقسم و فراگیر (و نه موجودات).
مسعود صالحی بازدید : 117 سه شنبه 23 خرداد 1396 نظرات (0)
"پدرکشتگی" رمانی است عاشقانه، خانوادگی، اجتماعی، روانکاوانه، اساطیری، فلسفی و البته در عین حال کاملا شخصی. اتّفاقا به دلیل همین ویژگی هاست که می تواند بالقوّه رمانی باشد برای همه ی کسانی که خواننده ی رمان های تالیفی و ترجمه ای هستند. این رمان با توجّه به داستانش که می تواند واقعا داستان زندگی هر کسی باشد، این توان را دارد که جذب مخاطب حداکثری داشته باشد و بدون آن که نیازی باشد آن را در دسته بندی رایج رمان ها قرار داد، برای آن مخاطبانی را در همه ی طیف ها متصوّر شد. این رمان این قابلیت را دارد که برای هر طیفی از مخاطبان رمان، دستاوردی داشته باشد و در پایان همگان از خواندن آن احساس رضایت کنند.
"پدرکشتگی" علی رغم همه ی قابلیت های فنّی، از نظر روایت پیچیدگی خاصّی ندارد و می توان در یک نشست چهار پنج ساعته آن را خواند و از آن لذّت برد و حتّی آموخت. خواندن این رمان را می توان به همه ی رمان خوان های حرفه ای و غیرحرفه ای توصیه کرد و نگران نبود که کسی آن را ناتمام بر زمین بگذارد و برود سر وقت رمانی دیگر.
#هادی_خورشاهیان

#پدرکشتگی
#سلمان_امین
#ققنوس
مسعود صالحی بازدید : 78 سه شنبه 23 خرداد 1396 نظرات (0)
جادوی عشق تا چه هنگام دوام دارد؟

اما عشق همان‌گونه که افسارگسیخته از راه می‌رسد، ممکن است ناگهان از راهی دیگر برود. همان‌گونه که ویولتا در اپرای تراژیک وردی، به نام لا تراویاتا می‌خواند:« بیا تا فقط برای لذت زندگی کنیم، زیرا عشق، چون گل، به سرعت می‌پژمرد.»
افلاطون که این بعد از وجود رب‌النوع عشق را می‌شناخت، می‌گوید:« او ذاتا نه موجودی فانی است و نه جاودانه. گاهی ظرف یک روز ناگهان به زندگی وارد می‌شود... و سپس می‌میرد، و دوباره... زنده می‌شود.» عشق بی‌ثبات، گریزپا و متغیر است؛ عشق ممکن است چون شعله‌ای خاموش و سپس دوباره روشن شود، و آن‌گاه دوباره بی‌فروغ گردد.

#چرا_عاشق_می‌شویم
#هلن_فیشر
#سهیل_سمی
#ققنوس
مسعود صالحی بازدید : 2121 جمعه 15 اردیبهشت 1396 نظرات (0)

 

بسم رب المنتظر

برخیز كه میر كاروان می آید                   آن قافله سالار جهان می آید

در خانه ی عسكری ز نرجس خاتون           هان مهدی صاحب الزّمان می آید

رسم است که هر کلامی را با سلام شروع می­کنند، پس ما هم بهرسم ادب به حضور امام زمان سلام می­کنیم و باهم می­گوییم:

السلام علیك یا صاحب الزمان

السلام علیك یا خلیفه الرحمن

السلام علیك  یا شریك القرآن

 با عرض سلام و خیر مقدم خدمت همه شما مهمانان گرامی .

در آستانه ی نیمه ی ماه شعبان و در خجسته زاد روز یگانه منجی بشریت حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه شریف، حضورتان را در جمع  محبان  امام زمان \"عج \" گرامی می داریم .

میلاد دوازدهمین گل بوستان امامت و ولایت، امام عصر و الزمان را به شما تبریک عرض می نماییم به همین مناسبت برنامه هایی آماده کردیم که تقدیم حضورتان می کنیم . امیدواریم در ساعاتی كه در خدمتتون هستیم بتونیم عرض ارادتی خدمت حضرت بقیة اللّة الاعظم داشته باشیم.   

در ابتدای برنامه گوش جان می سپاریم به آیاتی چند از کلام ا.. مجید

.................................................................


در شب جمعه‌ نیمه شعبان سال 255 هجری، با میلاد حضرت مهدی«امام حجةبن‌الحسن‌العسكری عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف» به تحقق پیوست. و بدین‌سان آفتاب از افق شرق سرزد و صبحگاهان فرزندی پاك از تبار والا پای به عرصه گیتی نهاد.
...

و ما اینك، شادمان از میلادش و نگران در انتظار قدومش دیر زمانی است كه دل در گرو مهرش بسته‌ایم و بر آستانش زانو زده‌ایم. سر و روی بر این بارگاه جلال می‌ساییم و مُهر مِهرش را بر جبین می نهیم.
و ما اینك:
ملتهب و چشم‌ به ‌راه، بر افق، چشم دوخته‌ایم تا از آن دوردست‌ها، تك‌سواری پدیدارشود و...گرد پای مركبش بر سرهایمان نشیند و خاك قدومش توتیای چشمانمان باشد.
آری، گوش فراداده‌ایم تا از ورای دشت‌ها و صحراها، كوه‌ها، فرازها و فرودها، آن آوای ملكوتی گوش جانمان را نوازش دهد،كه:

ای جهانیان!... اَنا بقیةُالله المُنْتَظَر
ای عالمیان!... اَنا بقیةُالله المُنْتَقِم
وه كه چه شنیدنی است آن صدای آسمانی سروش، و چه دیدنی است آن صحنةپرجوش و خروش:


.........

**برای مشاهده ی کامل متن به ادامه ی مطلب مراجعه فرمایید**



مسعود صالحی بازدید : 147 چهارشنبه 09 تیر 1395 نظرات (0)

فرهنگ

کلمه ای که خیلی ها از آن دم میزنند از آن می گویند،می نویسند، می خوانند.شاید کمتر کسی باشد که به ذات آن فکر کند.به درون آن.به بافت های این کلمه. دم از فرهنگ و تمدن می زنیم، از 2500 سال تاریخ می گوییم.از کتیبه ی کوروش. از بخشش های آن زمان. از یکتا پرستیشان و در یک کلمه از انسانیتشان که در یک نمای کلی تر می توان نام آن را فرهنگ گذاشت.از نبوغ گذشتگان می گوییم. از جندی شاپورش. از چشمان مصنوعی آن زمان. از شهر سوخته. از پاسارگاد.

آری از گذشته بگو، از گذشته بنویس و البته از گذشته بخوان.سخنان شریعتی را حفظ کن. دم از مصدق بزن.از ایسم ها حرف بزن.سکولاریسم، امپریالیسم، نازیسم، فاشیسم، فلانیسم،فلانیسم،فلانیسم و باز هم فلانیسم. باکلاس است، نه؟ میان یک سری بی سواد حرف های گلمبه سلمبه زدن که حتی خودت هم ندانی چیستند، این باعث می شود که کلاست بالاتر برود. پس حرف بزن. مبادا به عمق این کلمات رجوع کنی.مبادا خدای ناکرده این حرف های زیبایت را وارد زندگی ات کنی.مبادا این فرهنگ گذشته را بر خود اختیار کنی.مبادا... فقط از آن ها دم بزن.فقط از آن ها حرف بزن.باز هم میخواهی کلاست بالاتر برود. ضد دولت حرف بزن،ضد حکومت. ضد اشخاص رأس مملکت.    همه ی کوتاهی ها را گردن آن ها بینداز.از اختلاس های مسئولان بگو. از بی لیاقتی هایشان بگو. یادت نرود حتما از پارتی بازی ها هم حرف بزن و حتما این را هم بگو که اگر پارتی بازی نبود من در فلان جا بودم و اینجا که هستم به خاطر پارتی بازی است.مبادا از کوتاهی های خودت بگویی.مبادا از خوابیدن هایت در سر کار بگویی.مبادا از آن پول هایی که آنگونه گرفتی بگویی.مبادا از رد کردن جنس خراب آشنایت بگویی.مبادا از قاطی کردن سنگ زیر گندم بگویی،مبادا از آن کم فروشی هایت بگویی.مبادا از خوابیدن هایت در سر کلاس بگویی. مبادا از بی لیاقتی های خودت بگویی.راستی حتما از کودکان کار هم حرف بزن،از اینکه وضع اقتصادی مملکت خراب است و تعداد آن ها در حال بیش تر شدن.مبادا از این بگویی که وقتی در آن سرما یک دخترک مظلوم برای فال گرفتن به سمت ماشینت آمد سرت را به آن طرف برگرداندی و شیشه ی ماشین را بالا دادی.مبادا از این ها حرف بزنی.

مسعود صالحی بازدید : 165 چهارشنبه 09 تیر 1395 نظرات (0)

"رایتینگز" برای اولین بار در دنیای وب،بصورت اختصاصی برخی از نوشته های خود را بصورت سریالی پخش می کند. این ایده و اقدام که برای اولین بار توسط نویسندگان و دست اندر کاران "رایتینگز" مطرح و به اجرا گذاشته شده است،با توجه به تاکید ایشان مبنی بر اینکه این نوشته که از امروز شروع به پخش سریالی می شوند و همچنین تمامی نوشته هایی که در آینده بصورت سریالی پخش خواهند شد هرچهارشنبه شب پخش خواهند گردید.

به عنوان مثال نوشته هایی که امشب(چهارشنبه مورخه 1395/5/9) قسمت اول آن ها پخش خواهد شد،قسمت دوم نیز در چهارشنبه شب هفته ی آینده پخش خواهد گردید؛و اینکه مثلا همراه با پخش قسمت دوم نوشته هایی که امشب قسمت اولشان پخش شد،قسمت اول نوشته ای دیگر در چهارشنبه شب هفته ی آینده پخش می شود که بنابرین چهارشنبه شب دو هفته ی بعد قسمت سوم این نوشته ها که امشب پخششان شروع میشود و قسمت دوم نوشته هایی که در هفته ی بعد شروع به پخش می شوند،پخش خواهد شد و به همین منوال این کار با نظم تمام و بالاترین کیفیت عرضه خواهد شد.

امید است که شما عزیزان با نظرات گرانقدر خود ما را در رسیدن به این مهم یاری فرمایید.

دوستدار شما-رایتینگز

مسعود صالحی بازدید : 341 چهارشنبه 09 تیر 1395 نظرات (0)

احمد بن موسی...

قلم مانده است که چه بنویسد، چگونه سیدالسادات الاعاظم را وصف کند.راجب شخصیتی که پس شهادت پدر همه گمان بر آن می بردند که او جانشین امام است، چه بنویسد.حتی نمی توان راجب خطبه ی فصیح و بلیغش که "من در بیعت برادرم هستم و بر همگان واجب است که از او اطاعت کنند"جیزی بر کاغذ نوشت.

آری او نشان داد که خلاف پسر نوح که برابر پدر ایستاد، او تابع و مطیع برادر خویش است.آری او به خوبی یادآوری کرد که خلاف برادران یوسف دوستدار و محب برادر است.

آری اگر او اینکارها را نمی کرد اکنون شاهچراغی وجود نداشت که دلتنگان موسی الرضا خویشتن را بدانجا می رسانند و آرام می شوند.

آری؛اگر او چنین نبود شاید اکنون در میدان احمدی شیراز،به جای گلدسته های شاهچراغ برجی مجلل و بزرگ و سرد وجود داشت.

آری؛براستی می توان گفت که شاهچراغ بود که شاهچراغ را بوجود آورد.

#امیر مسعود خوشبخت

مسعود صالحی بازدید : 262 سه شنبه 08 تیر 1395 نظرات (0)

شیعه که باشی با نام "جعفر صادق" شناخته می شی؛ شیعه که باشی هر چه داری از آن "جعفر صادق" می شود. شیعه که باشی الگویت می شود"جعفر صادق". شیعه که باشی خوب پسر ام فروه را می شناسی. اما "منصور دوانیقی" را هم خوب میشناسی. اما بهتر 25 شوال را می شناسی.

چه غم انگیز است 25 شوال و چه غم انگیزتر شنیدن نام نحس "منصور دوانیقی".

ابوعبدالله طاهری بود برای امت،مصدقی بود برای ملت،محقق و کاشف الحقایقی بود برای خلقت.

و اما مردم جاهلی بودند برای عاقبت.

و شاید بهتر است که گفت:جاهلی هستند برای عاقبت که مزارش را،آرامگاهش را،گریه گاه عاشقانش را در بقیع با خاک یکسان کردند.

آری؛ بهتر است که گفت جاعی هستند برای عاقبت.

شیعه که باشی گریه دارد برای این همه درد و مصیبت و افتخار دارد به این همه منزلت.

شیعه که باشی نام صادق می شود برایت شوکت و فقه جعفر می شود فقه بلند مرتبت.

و شیعه را 25 شوال می شود روز گریه ی امت...

#امیر مسعود خوشبخت

مسعود صالحی بازدید : 258 سه شنبه 08 تیر 1395 نظرات (0)

محو تماشایش شدم،درمیان موج جمعیت؛در میان آن همه هیاهو،تکیه بر دیوار و خیره بدان ضریح سبز؛ و جمعیتی که دورش طواف می کنند.

هریک به عشق او آمده اند و آرزوی اینکه کاش آهویی بودند.بغض می فشارد گلوی این جمعیت را و ناگهان بغض هایی از خود بیخود می شوند.

براستی او کیست؟! او کیست که سیل جمعیت او را می خواند و می خواهد که آهو باشد؛مگر او چه دارد که همگان طوافش می کنند؟

ناگهان پیرمردی دست بر شانه ام می گذارد و می گوید: می دانم!

-می دانی؟! چه می دانی؟

-می دانم هر آنچه که تو خواهی دانست.!

می رود و سوالی دیگر به دایره ی سوالاتم افزوده می شود که چه خواهم دانست!

و دوباره محو تماشایش شدم،خیره بدان ضریح سبز و مردمی که طوافش می کنند؛:براستی من چه خواهم دانست؟!

مدتی می گذرد و من به شهرم بازگشته ام و دانستم آنچه که باید می دانستم!

#امیر مسعود خوشبخت

مسعود صالحی بازدید : 100 جمعه 04 تیر 1395 نظرات (0)

می دانم درد کشیده ای،می دانم...می دانم چشمانت پر از خون است،می دانم...می دانم حرف ها برای گفتن داری،می دانم...می دانم بودن و سکوت چه دردی دارد،می دانم...می دانم صدایت خش دارد، می دانم...می دانم،گریه هایت را می دانم... می دانم از تو دور شده ام، می دانم...چونکه من بویت را می شنوم، صدای غمگینت را می بینم...می دانم با اینکه هیچ چیز نمی دانم...بغض صدایت را می دانم،غمگینی نگاهت را می دانم... و این را هم می دانم که می دانی...می دانی،می دانی،تو همه چیز را می دانی...پس بیا که دلم هوایت را کرده است...گرچه این را هم می دانی و نمی آیی...
#امیر_مسعود_خوشبخت

مسعود صالحی بازدید : 130 جمعه 04 تیر 1395 نظرات (0)

دخترک به پیرمرد گفت دهاتی!!!
پیرمرد گفت:بله
دخترک با تمسخر خندید و گفت صدایت نکردم به تو گفتم دهاتی
پیرمرد با تعجب گفت:خب من دهاتیم و تو گفتی دهاتی یعنی اینکه مرا صدا زدی
دخترک با لحنی تند گفت:دیوانه من به تو گفتم دهاتی چرا نمیفهمی تو دهاتی هستی من الان دارم تو را فحش می دهم
پیرمرد گفت:دخترم مثل اینکه حالت خوش نیست من دهاتیم مگر دهاتی فحش هست؟؟!بیا برویم خانه ما کمی آب و نان بخور شاید حالت خوب شود.
و دخترک مات و مبهوت مانده بود...
نتیجه گیری:سه نقطه...
#امیر_مسعود_خوشبخت

مسعود صالحی بازدید : 11 جمعه 04 تیر 1395 نظرات (0)

*گاهی*
گاهی بهارت،خزان می شود/در میان برگها،نهان می شود
گاهی روزهایت،شبان می شود/باد هر چه داری ،ز آن می شود
گاهی گرگ گله را،شبان می شود/مرد سوی سیاهی، روان می شود
گاهی روشنفکر،خران می شود/بی خردی هم،بیان می شود
گاهی ترانه،اذان می شود/نمازخوان از جمع،پران می شود
گاهی عالم،ز مستان می شود/عالم جان،بی نگهبان می شود
گاهی خوشبخت،ز خستان می شود/شعر نیستش،ز هستان می شود
#امیر_مسعود_خوشبخت
https://telegram.me/joinchat/ChdL9zxw7lHM-_3_EEtYMQ

مسعود صالحی بازدید : 251 جمعه 04 تیر 1395 نظرات (0)

گفت پول نیست؛گفتم خدا که هست
گفت خانه نیست؛گفتم خدا که هست
گفت ماشین نیست؛گفتم خدا که هست
گفت همسر نیست؛گفتم خدا که هست
گفت خدا که برایم پول و همسر نمیشود
گفتم اگر خدا باشد همه ی این ها می شود...
#امیر_مسعود_خوشبخت

مسعود صالحی بازدید : 113 جمعه 04 تیر 1395 نظرات (0)

صاحب دکه ی روبروی ترمینال میگفت: سه سالی میشه که هر یک شنبه طرفای ساعت نه و ربع شب یه مردی میاد، توی بیست متری دکه  قدر کشیدن چهار نخ وینستون وامیسته و خیره میشه به محوطه ترمینال، بعد میره.
یه وقتایی نمی شه باور کرد دیگه نیست. همش منتظری
حامی قربانعلی نیا

مسعود صالحی بازدید : 89 چهارشنبه 07 بهمن 1394 نظرات (0)

 

برای دانلود کامل کتاب "جهان بینی و ایدوئولوژی" اثر دکتر علی شریعتی روی لینک موجود در ادامه مطلب کلیک نمایید.

نوشته های ناب فارسی(PPR)

مسعود صالحی بازدید : 377 چهارشنبه 07 بهمن 1394 نظرات (0)

 

موضوع صحبت من انسان و اسلام است. برنامه ای که مقدمتاً شنيديم برای من بسيار عجيب بود. به جهت اين که اگر کسي نداند، اين طور احساس مي کند که مجموعه صحبتي که من برای اين جلسه انتخاب کردم و همچنين سخناني که مقدمتاً دوستان دانشجو فرمودند، با قرار و اطلاع قبلي بوده در صورتي که من تا امروز دوستان را نديده بودم و حتي شعری 0 را که الان شنيديم و برای امشب انتخاب شده بود، مناسبت دارد با سخني که من امشب به عرض دوستان مي رسانم. و اين هم خواني و هم سازی حرف ها نشانه خوبي است و نماينده هم فکری و هم اعتقادی کساني است که در نقاط دور و فاصله بسيار با هم، به يک گونه مي انديشند و يک راه و يک درد دارند. درست است که تکنيک، فاصله ها را نزديک مي کند اما اعتقاد مشترک، فاصله ها را نزديک تر مي نمايد..

برای دانلود کامل کتاب "انسان" اثر دکتر علی شریعتی روی لینک موجود در ادامه مطلب کلیک نمایید.

نوشته های ناب فارسی(PPR)

 

مسعود صالحی بازدید : 191 سه شنبه 06 بهمن 1394 نظرات (0)

دانشجویان رشته ی مهندسی شیمی دانشگاه زنجان ورودی مهر 94، با یکدیگر و به کمک استاد خود، مهندس محسن یاوری کتابی را با عنوان «آشنایی با مهندسی شیمی»  جمع آوری و به چاپ رساده اند که در ابتدای آن به تاریخچه ی این رشته و  زمینه های شغلی آن پرداخته اند و در ادامه به معرفی کلی ابزار ها،نرم افزار ها، روش ها و... که در این رشته با آنها سروکار دارند پرداخته اند.

شما می توانید فایل pdf این کتاب را از لینک موجود در  ادامه مطلب دانلود نمایید.


مسعود صالحی بازدید : 242 سه شنبه 06 بهمن 1394 نظرات (0)

مقدمه
آیا تصور می كنید كه مهندسی شیمی؛ یعنی حفظ فرمول های ریز و درشت و كار در
آزمایشگاه های شیمی؟ آیا فكر می كنید كه دانشجویان این رشته باید شیفته علم شیمی باشند؟ اصلاً
هیچ فكر كرده اید كه چرا فقط داوطلبان گروه ریاضی و فنی می توانند وارد این رشته شوند؟ آیا
می دانید كه مهندسی شیمی زائیده ضرورت و نیاز صنعت مكانیك، الكترونیك و عمران است؟
برای مثال به مرور زمان صنعت به مهندس مكانیكی احتیاج پیدا كرد كه از تحولات و
فرآیند های شیمیایی اطلاع داشته باشد و بتواند دستگاه هایی را طراحی كند كه در آنها فرآیندهای
شیمیایی اتفاق می افتد.در نتیجه شروع به تربیت مهندسین مكانیكی كرد كه بیش از معمول
تحصیل كردگان این رشته از علم شیمی مطلع باشند. و این دسته از متخصصان، همان مهندسین
شیمی هستند.این رشته با 9 گرایش 1.صنایع غذایی ، 2.صنایع شیمیایی معدنی ، 3.صنایع گاز،
4.صنایع پتروشیمی ، 5.صنایع پلیمر، 6.صنایع پالایش، 7.طراحی فرآیندهای صنایع نفت ،
8.بهره برداری از منابع نفت و 9. شیمیایی سلولزی ؛ یكی از رشته های گسترده دانشگاهی است .
البته در دوره كارشناسی هر یك از گرایش های فوق ، تنها 12 یا 13 واحد تخصصی دارند و
بیشتر واحدهایشان مشترك است .

مسعود صالحی بازدید : 243 جمعه 23 مرداد 1394 نظرات (0)

یادتونه اول دبستان خواندید آن مرد آمد
حالا دیگه سالها گذشت و ترشیده شدید
و آن مرتیکه هنوز نیامد

RoozGozar.com|جوک اگه گفتی شباهت استادا با دماسنج چیه؟
:
:
هر دوشون وقتی صفر رو نشون میدن ، آدم می لرزه!

RoozGozar.com|جوک در مدرسه از نشاط من کم کردند…
از فرصت ارتباط من کم کردند…
هر وقت به هم عشق تعارف کردیم…
از نمره ی انضباط ما کم کردند…

مسعود صالحی بازدید : 297 جمعه 23 مرداد 1394 نظرات (0)

عاغا کصافط اینطوری نوشته میشه “کثافت”

گفتم یادآوری کنم بچه هایی که میرن مدرسه غلط املایی هاشونو گردن ما نندازن !

راستی عاغا هم آقا نوشته میشه !

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

غصه نداره که تا چشم به هم بزنی ۹ ماه تموم میشه …

” زمزمه های پدر و مادر در غروب ۳۱ شهریور “

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

ماه اتمام خوابهای رویایی

شب بیداری های طولانی

بخور بخواب و بیکاری

گشت و گزار و عیاشی

بر شما خجستگان عزیزتر از جان ، تبریک و تسلیت باد …

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

لذتی که توی خوابیدن با لباس مدرسه توی رختخواب

بین ساعات ۷:۰۰ تا ۷:۱۵ وجود دارد

توی هیچ چیزی دیگه وجود نداشت و ندارد و نخواهد داشت

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

اول مهر و شروع شدن حکم فرمایی شما را در مدرسه تبریک میگوییم ،

از طرف جمعی از بچه ها واسه شما مدیر عزیزمـــون !!

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

عشق => سرکاری

محبت => تظاهر

مهربونی => مسخرست

وفا => مرده

احد و پیمون => دلخوشی

عاطفه=> تموم شده

مهر => مدرسه‌ها باز میشه

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

یه ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻢ؟ . . .

ﺍﻭﻝ ﻣﻬﺮ . . .

.

.

.

بقیه در ادامه مطلب

مسعود صالحی بازدید : 356 پنجشنبه 04 تیر 1394 نظرات (0)

 

در میانِ غصـــه هایــم گـاه گاه

می کِـشم از دسـت دانــشگاه آه

بر سر خود می زنـم از شـهــریه

گرچه قسطی می شود تا چند ماه

پاتـوقم بـعد از غذای سلف هست

تا سحــر در مــستــراح خوابگاه!

این همه شهـــریه و پـــول زیاد

ای دریغ از خدمت و قـدری رفاه

نمره ات را با تــــرازو می دهـد!

گر به استادت کنـــی با غم نگاه!

بـارهـا کـافــی نـتِ دانـشـــکده

کــرده تحقیقات من را رو به راه!

جای غـــم دارد، کلاس درس ما

سال ها شـــد با عـروسی اشتباه!

مدرک خود را گــرفـتــم عاقبت

بی ثوادم! همچنــان، رویـم سیاه

تعداد صفحات : 3

درباره ما
Profile Pic
"رایتینگز" اولین سایتی است که با هدف در اختیار گذاشتن تمامی متن های مورد نیاز بصورت آسان، طراحی شده است که این امکان را برای کاربر فراهم می کند که تمامی متن های مورد نیاز خود را در این سایت بیابد و دیگر نیازی به جستجوهای مختلف و زمان بر در موتور های جستجو نخواهد بود. خواهشمندیم که نظرات،انتقادات و پیشنهادات خود را جهت هر چه بهتر و پربارترشدن سایت با ما درمیان بگذارید.
اطلاعات کاربری
صفحات جداگانه
شعر طنز هفته

"زندگی پولداری"

خسته ام خسته،میخورم پسته

سوار بر پراید،با یک گلدسته

همراهش شیرینی،کنارش یک بسته

می روم خواستگاری،تا بشوم وارسته

شعر از "مسعود صالحی"